حکیم ابوالقاسم فردوسی قیام کاوهٔ آهنگر و برافراشتن درفش کاویانی و پیروزی فریدون را اینچنین به نظم کشیدهاست:
چو کاوه برون شد ز درگاه شاه -
برو انجمن گشت بازارگاه -
همی بر خروشید و فریاد خواند -
جهان را سراسر سوی دادخواند-
از آن چرم کاهنگران پشت پای -
ببندند هنگام زخم درای -
همی کاوه آن بر سر نیزه کرد -
همانگه ز بازار برخاست گرد -
خروشان همی رفت نیزه به دست
-
که ای نامداران یزدانپرست -
کسی کو هوای فریدون کند -
سر از بند ضحاک بیرون کند -
بپویید کاین مهتر اهرمنست -
جهان آفرین را به دل دشمن است -
به پیش فریدون فرخ شویم -
به جان و تن و چیز یک رخ شویم -
همی رفت پیش اندرون مرد کرد -
سپاهی برو انجمن شد نه خرد -
بدانست خود کافریدون کجاست -
سر اندر کشید و همی رفت راست -
بیامد به درگاه سالار نو
-
بدیدندش از دور برخاست غو -
چو آن پوست بر نیزه بر دید کی
-
به نیکی یکی اختر افکند پی -
بیاراست آن را به دیبای روم -
ز گوهر برو پیکر و زر بوم -
بزد بر سر خویش چون کرد ماه -
یکی فال فرخپی افکنده شاه -
فروهشت ازو سرخ و زرد و بنفش -
همی خواندش کاویانی درفش -
از آن پس هر آنکس که بگرفت گاه -
به شاهی به سر برنهادی کلاه -
برآن بیبها چرم آهنگران -
برآویختی نوبنو گوهران -
ز دیبای پرمایه و گوهران -
بر آنگونه گشت اختر کاویان -
که اندر سر نیزه خورشید بود -
جهان را ازو دل پر امید بود
|
فرجام ضحاک- در روایت شاهنامه، فرجام زندگانی ضحاک روشن نیست اما آنچه در منابع زرتشتی مربوط به پایان دوره ساسانی گفته میشود اینست که فریدون چندین بار اقدام به کشتن ضحاک کرد اما ضحاک نامیرا ماند. سپس سروش از اورمزد پیام آورد که وی نباید کشته شود چرا که با مرگ وی از تنش موجودات پلید در جهان گسترش خواهند یافت و از همین رو بود که فریدون وی را در کوه دماوند دربند کرد. فرجام آنکه، ضحاک به دست فریدون کشته نمیشود، بلکه او را در چاه یا شکافی عمیق، با میخهای بزرگ بر سنگ میبندد.
|
قیام فریدون - در آن ایام فریدون که جوانی پهلوان بود و پدرش توسط مأموران ضحاک به قتل رسیده و خودش نیز تحت تعقیب بود در پی فرصتی مناسب برای قیام بود. فریدون که به مازندران رسید در آن جا به فعالیت پنهانی پرداخت و وقتی شنید کاوه به ری رسیدهاست، پنهانی خود را به ری رسانید و کاوه را آگاه نمود که از نسل جمشید است. زان پس کاوه فریدون را به عنوان شاه پذیرفت و خود سپهسالار شد. چون سپاهیان ضحاک و فریدون با مقابله کردند جنگ شروع تا شکست ضحاک ادامه یافت و ضحاک گرفتار شد و ایرانیان از شر او رها شدند.
|
ضحاک از پادشاهان اسطورهای ایرانیان است. در شاهنامه پسر مرداس و فرمانروای دشت نیزه وران است. او پس از کشتن پدرش مرداس بر تخت مینشیند. جمشید پادشاه ایران سرانجام به خاطر خودبینی و غرور، فرّه ایزدی را از دست میدهد. پس از آن، ایرانیان به سراغ ضحاک رفته و او را به سیادت بر خویش میپذیرند. اما پسینترها با بوسهٔ ابلیس، بر دوش ضحاک دو مار میروید. ضحاک آنها را نشانهٔ ساحری خود دانسته و مردم را به هراس میاندازد.
|
کاوه که بود -
روی جلد کاوه (مجله) که در زمان جنگ جهانی اول در برلین آلمان چاپ میگردید. اما در اصل؛ درفش کاویانی کاوه تکه چرم سادهای بود که وی در هنگام کار بر خود میبست.
کاوه یکی از خاندانهای معروف پهلوانی دورهٔ اساطیری ایران است. بر اساس منابع باستانی، کاوه آهنگری از منطقه فریدن اصفهان بود. برخی منابع، دهستان مشهد کاوه فریدن را که امروزه در حدودِ جغرافیایی استان اصفهان است به عنوان زادگاه کاوه میشمارند. به روایت فردوسی از کاوه دو پسر بازمیماند: یکی قارن و دیگری قباد. قارن سپهسالار منوچهر و نوذر بود و از پهلوانان بزرگ شمرده میشد.
برخی از ایرانشناسان به این دلیل که نام کاوه در متنهای اوستا و پهلوی نیامده است آن را به صورت شخصیت یافتهٔ صفت کی میدانند که بعدها لقب فرمانروایان سلسلهٔ کیانی میشود.
|
کاوهٔ آهنگر شخصیتی اسطورهای در شاهنامهٔ فردوسی است. او قیامی مردمی علیه فرمانروایی به نام ضحاک را پی میریزد. نشان جنبش او درفش کاویانی، پیشبند چرمیاش است که بر سر نیزهای میآویزد. کاوه نماد انسانهای زحمت کش و ستم دیدهای است که از قشرها متوسط و پایین جامعه سر برآورده اند و زندگیشان پایمال ستم دستگاه حاکمان شدهاست.
|